Monday, October 1, 2007

بي تو مهتاب شبي

بي تو مهتاب شبي

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم امد كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم در ان خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام



خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب صحرا وگل و سنگ
همه دت داده به آواز شباهنگ
يادم ايد تو به من گفتي
از اين عشق حذر كن
لحظهاي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين هر سفر كن
با تو گفتم:حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم
روز اول كه دل به تمناي تو پر زد
چون كبوتر بر لب بامت نشستم
تو به من سنگ زدي!من نرميدم نگسستم
باز گفتم تو صيادي من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم وگشتم


حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آمد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نرميدم نگسستم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دكر هم
نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نكني ديگر از آن كوچه گذرهم

بي تو!اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
1386

بي تو مهتهب شبي

بي تو مهتاب شبي

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم امد كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم در ان خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام



خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب صحرا وگل و سنگ
همه دت داده به آواز شباهنگ
يادم ايد تو به من گفتي
از اين عشق حذر كن
لحظهاي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين هر سفر كن
با تو گفتم:حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم
روز اول كه دل به تمناي تو پر زد
چون كبوتر بر لب بامت نشستم
تو به من سنگ زدي!من نرميدم نگسستم
باز گفتم تو صيادي من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم وگشتم


حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آمد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نرميدم نگسستم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دكر هم
نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نكني ديگر از آن كوچه گذرهم

بي تو!اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
1386

Wednesday, September 26, 2007

چشم انتظار


كنار چشمه اي بوديم در خواب
تو با جامي ربودي ماه از آب
چو نوشيديم از آن جام گوارا
تو نيلوفر شدي من اشك مهتاب
به من گفتي كه دل دريا كن اي دوست
همه دريا از آن ما كن اي دوست
دلم دريا شد و دادم به دستت
مكش دريا به خون،پروا كن اي دوست
تن بيشه پراز مهتاب امشب
پلنگ كوهها در خواب امشب
به هر شاخي ولي سامان گرفته
دل من در تنم بي تاب امشب



پرستوي فراري از بهارم
يك امشب مهمان اين ديارم
چو ماه از پشت خرمن ها بر آيد
به ديدارم بيا چشم انتظارم

رمضان سال1386